مادر

تمام دنیایم در هم شکست وقتی دیدم مادرم برای یک سوزن نخ کردن ساعتی مشغول بود. کاش می‌شد این جوانیم را بدهم تا باز سوی چشمانت برگردد و بشود مثل همون شب‌ها که در تاریکی تا صبح بالای سرم می‌نشستی و نگاهم می‌کردی تا آرام بخوابم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد