سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند. خوشش آمد، گفت: بادنجان طعامی است خوش. ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت. چون سیر شد، گفت: بادنجان سخت مضر چیزی است. ندیم باز در مضرت بادنجان سخنپردازی کرد. سلطان گفت: ای مردک، نه این زمان مدحش میگفتی؟ گفت: من ندیم توام نه بادنجان. مرا چیزی میباید گفت که تو را خوش آید نه بادنجان را.
عبید زاکانی