از تو ای عشق...

از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شب‌ها، چه سحرها دارم

با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی

آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده‌ام را به حبیبم دادی

بوسه‌ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی

ورنه این‌قدر مَهم جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خون‌ریزی فرهاد نداشت

حسن در بردن دل همره و همکار تو بود
غمزه دمساز تو و عشوه مددکار تو بود

وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود

گر تو ای عشق نه مشّاطه خوبان بودی
ترک آن ماه جفاپیشه چه آسان بودی

چون نکو می‌نگرم شمع تو، پروانه تویی
حرم و دیر تویی کعبه و بتخانه تویی

راز شیرینی این عالم افسانه تویی
لب دلدار تویی، طرّه جانان تویی

گرچه از چشم بتی بی‌دل و دینم ای عشق
هرچه بینم همه از چشم تو بینم ای عشق

گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم

گرچه از نرگس او ساخته‌ای بیمارم
گرچه زان زلف گره‌ها زده‌ای در کارم

باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام

باز اگر بوی میی هست ز میخانه توست
باز اگر آب حیاتی است به پیمانه توست

باز اگر راحت جانی بود افسانه توست
باز هم عقل کسی راست که دیوانه توست

شکوه بیجاست مرا کشتی و جانم دادی
آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی

خواهم ای عشق که میخانه دل‌ها باشم
بی‌خبر از حرم و دیر و کلیسا باشم

گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم
بی تو یک لحظه نباشد که به دنیا باشم

بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه من
بفرست آنچه غمت هست به غمخانه من

من ندیدم سخنی خوش‌تر از افسانه تو
عاقلان بیهده خندند به دیوانه تو

نقد جان گرچه بود قیمت پیمانه تو
آه از آن دل که نشد مست ز میخانه تو

کاش دایم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق

عماد خراسانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد