"رفتن"!
رفتن که بهانه نمیخواهد،
یک چمدان میخواهد از دلخوریهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشیهاى انکار شده...
رفتن که بهانه نمیخواهد وقتى نخواهى بمانى، با چمدان که هیچ بىچمدان هم میروى!
"ماندن"!
ماندن اما بهانه مىخواهد،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوستداشتنى،
دوستتدارمهایى که مىشنوى اما باور نمىکنى،
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین...
وقتى
بخواهى بمانى،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالىاش مىکنى و باز هم میمانى...
میمانى و وقتى بخواهى بمانى، نم باران را رگبار مىبینى و بهانهاش مىکنى براى
نرفتنت!
آرى،
آمدن دلیل مىخواهد
ماندن بهانه
و رفتن هیچکدام...
سهراب سپهرى