شانس

روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت: ازکجا معلوم؟! فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش‌شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم؟! پسر پیرمرد از روی یکی از اسب‌ها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم؟! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند، به‌جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند: چقدر خوش‌شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم؟!...

زندگی پر از خوش‌شانسی‌ها و بدشانسی‌های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی‌های امروزتان مقدمه خوش‌شانسی‌های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد