شکارچی دروغگویی برای دوستانش تعریف میکرد که وارد جنگل شدم، یک شیر به من حمله
کرد. تفنگم را نشانه رفتم ولی فشنگ توی لوله گیر کرد و شیر نزدیکتر آمد، دوباره
نشانه رفتم، باز هم شلیک نکرد، برای بار سوم نشانه رفتم ولی باز هم... خلاصه شیر
اومد و منو خورد. دوستانش گفتند ولی تو که هنوز زندهای؟ و شکارچی جواب داد: این
هم شد زندگی؟