هنر

هنر، چشمه زاینده است و دولت پاینده.

سعدی

سهم

رفتی و از رفتنت، آتش گرفتم سوختم
سهم من از تو همین بود، وه چه سخت آموختم

برادر

برادر، که دربند خویش است، نه برادر و نه خویش است.

سعدی

گرفتار

تا قیامت چه کند، آن‌که گرفتار تو شد؟

غریبی

در غریبی گریه‌ها کردم کسی یادم نکرد.

مشکل

به خدا نگو مشکل بزرگی دارم، به مشکل بگو خدای بزرگی دارم.

دلبستگی

هر چه نپاید، دلبستگی را نشاید.

سعدی

ساده

ساده همیشه می‌بازد.

دل نبند

همه کس و همه چیز را دوست بدار، اما به هیچ کس و هیچ چیز دل نبند.

افتاده

چو استاده‌ای دست افتاده گیر.

سعدی

طوفان

به دریا رفته می‌داند، مصیبت‌های طوفان را.

تولد

هنگام تولدت تو گریانی و دیگران خندان، کاری کن که در هنگام مرگ تو خندان باشی و دیگران گریان.

اشک

به نام آن‌که اشک را آفرید تا سرزمین عشق آتش نگیرد.

زمان

با عشق زمان فراموش می‌شود و با زمان هم عشق...

مرد

در اوج قدرت مرد باش.