-
پرتو حسن
24 اردیبهشت 1393 19:14
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد دیگران، قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که...
-
مناظره خسرو با فرهاد
24 اردیبهشت 1393 19:11
نخستین بار گفتش کز کجایی بگفت از دار ملک آشنایی بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند بگفتا جان فروشی در ادب نیست بگفت از عشقبازان این عجب نیست بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت از دل تو میگویی من از جان بگفتا عشق شیرین بر تو چونست بگفت از جان شیرینم فزونست بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب بگفت آری چو...
-
زاهد خلوتنشین
24 اردیبهشت 1393 19:01
زاهد خلوتنشین دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مغبچهای میگذشت راهزن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت چهره خندان شمع آفت پروانه...
-
حوض
24 اردیبهشت 1393 19:01
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب، آب در حوض نبود. ماهیان می گفتند: «هیچ تقصیر درختان نیست. ظهر دمکرده تابستان بود، پسر روشن آب، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد. به درک راه نبردیم به اکسیژن آب. برق از پولک ما رفت که رفت. ولی آن نور درشت، عکس آن میخک قرمز در آب که اگر...
-
وقت سفر
24 اردیبهشت 1393 18:59
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک رهنمونیم به پای علم داد نکرد دل به امید صدایی که مگر در تو رسد نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر آشیان در شکن طره...
-
زندگی یعنی چه؟
24 اردیبهشت 1393 18:58
شب آرامی بود میروم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیهاش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم میگفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله...
-
الک
24 اردیبهشت 1393 18:34
-
حسرت همیشگی
24 اردیبهشت 1393 18:28
حرفهای ما هنوز ناتمام... تا نگاه میکنی: وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود آی... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود! قیصر امینپور
-
غوغا میکنی
24 اردیبهشت 1393 18:25
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی خاری به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی...
-
تمنای وصال
24 اردیبهشت 1393 18:21
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد بهسر آید شب هجران تو یا نه؟ ای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه رفتم به در صومعه عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه...
-
سنگدلا
24 اردیبهشت 1393 18:16
سنگدلا چرا دگر جور و جفا نمیکنی جور و جفا بکن اگر مهر و وفا نمیکنی هر چه غم و بلا رسد از تو به جان ما رسد دور ز جان خستگان رنج و بلا نمیکنی ای که ترش نشستهای تیغ چرا نمیکشی زخم چرا نمیزنی قهر چرا نمیکنی زخم دگر بنه به دل مرهم اگر نمینهی درد دگر بده اگر خسته دوا نمیکنی عهد هر آنچه میکنی وعده به هر که میدهی...
-
تنها به سیران میروی
24 اردیبهشت 1393 18:13
تنها به سیران میروی یا پیش مستان میروی یا سوی جانان میروی باری خرامان میروی در پیش چوگان قدر گویی شدم بیپا و سر برگیر و با خویشم ببر گر سوی میدان میروی از شمس تنگ آید ترا مه تیره رنگ آید ترا افلاک تنگ آید ترا گر بهر جولان میروی بس نادره یار آمدی بس خواب دلدار آمدی بس دیر و دشوار آمدی بس زود و آسان میروی ای...
-
ترنج
24 اردیبهشت 1393 18:12
گفتا تو از کجایی کاشفته مینمایی گفتم منم غریبی از شهر آشنایی گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری گفتم بر آستانت دارم سر گدایی گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی گفتم به می پرستی جستم ز خود رهایی گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی گفتم که توبه کردم از زهد و...
-
از تو ای عشق...
24 اردیبهشت 1393 18:11
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی دل سودا زدهام را به حبیبم دادی بوسهها از لب یارم به رقیبم دادی داروی کشتن من یاد...
-
تا دل به مهرت دادهام
24 اردیبهشت 1393 18:10
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری یا کبر منعت میکند کز دوستان یاد آوری هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری ز ابروی زنگارین کمان گر پرده برداری عیان تا قوس باشد در جهان دیگر نبیند مشتری بالای سرو بوستان...
-
شکر ناب
24 اردیبهشت 1393 18:03
چشمت خوش است و بر اثر خواب خوشتر است طعم دهانت از شکر ناب خوشتر است زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی کز خنده شکوفه سیراب خوشتر است شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشتر است دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان امشب نظر به روی تو از خواب خوشتر است در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست کیمخت خارپشت...
-
هر شب
24 اردیبهشت 1393 18:02
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا میکنم هر شب تماشاییست پیچ و تاب آتشها... خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب مرا یکشب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا...
-
حلقه عشاق
24 اردیبهشت 1393 17:57
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما...
-
غمی غمناک
24 اردیبهشت 1393 17:55
شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. میکنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدمها. سایهای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غمها. فکر تاریکی و این ویرانی بیخبر آمد تا با دل من قصهها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است: هردم این بانگ برآرم...
-
گلبرگ مغرور
24 اردیبهشت 1393 17:53
-
راز عاشقی
24 اردیبهشت 1393 17:42
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست در من طلوع آبی آن چشم روشن یادآور صبح خیالانگیز دریاست گل کرده باغی از ستاره در نگاهت آنک چراغانی که در چشم تو برپاست بیهوده میکوشی که راز عاشقی را از من بپوشانی که در چشم تو پیداست ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما چشمان ما را در خموشی گفتوگوهاست ¤...
-
در گلستانه
24 اردیبهشت 1393 17:40
دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میآمد! من در این آبادی، پی چیزی میگشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی. پشت تبریزیها غفلت پاکی بود، که صدایم میزد. پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم: چه کسی با من، حرف میزند؟ سوسماری لغزید. راه افتادم. یونجهزاری سر راه. بعد جالیز خیار،...
-
کوچه
24 اردیبهشت 1393 17:39
بیتو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره بهدنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
جراحت جدایی
24 اردیبهشت 1393 17:37
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه ازین به ارمغانی که تو خویشتن بیایی بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم که...
-
سپهر بایگان
24 اردیبهشت 1393 17:36
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند همتم تا میرود ساز غزل گیرد بهدست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند بلبلی در سینه مینالد هنوزم کین چمن با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند ما بهداغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمکپرانی میکند نای ما خامُش ولی این زهره شیطان هنوز با همان...
-
درد گنگ
24 اردیبهشت 1393 17:34
نمیدانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بستهست در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکستهست نمیدانم چه میخواهم بگویم غمی در استخوانم میگدازد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی میسوزدم، گه مینوازد گهی در خاطرم میجوشد این وهم ز رنگآمیزی غمهای انبوه که در رگهام جای خون روان است سیه داروی زهرآگین اندوه فغانی...
-
در قیر شب
24 اردیبهشت 1393 17:33
دیرگاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است بانگی از دور مرا میخواند لیک پاهایم در قیر شب است رخنهای نیست در این تاریکی در و دیوار بههم پیوسته سایهای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته نفس آدمها سر به سر افسرده است روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است دست جادویی شب در بهروی من و غم...
-
زمستان
24 اردیبهشت 1393 17:32
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است. کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید، نتواند، که ره تاریک و لغزان است. وگر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛ که سرما سخت سوزان است. نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک. چو دیوار ایستد در پیش چشمانت. نفس...
-
حدیث آرزومندی
24 اردیبهشت 1393 17:30
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهاد کش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم جهان...
-
یادم باشد
24 اردیبهشت 1393 17:25