تمام دنیایم در هم شکست وقتی دیدم مادرم برای یک سوزن نخ کردن ساعتی مشغول بود. کاش
میشد این جوانیم را بدهم تا باز سوی چشمانت برگردد و بشود مثل همون شبها که در تاریکی
تا صبح بالای سرم مینشستی و نگاهم میکردی تا آرام بخوابم.
کلاغ و طوطی هر دو سیاه و زشت آفریده شدند. طوطی شکایت کرد و خداوند او را زیبا
کرد ولی کلاغ گفت: هر چه از دوست رسد نیکوست و نتیجه آن شد که میبینی. طوطی همیشه
در قفس و کلاغ همیشه آزاد.