به پای
تو سنگ نمیشوم،
برو؛
عشق که در زنجیر خانه نمیکند،
به پای خودم اما،
مجازات سنگ را انشاء میکنم.
لیلا گودرزی
آنروز
کلاغها دلشان سیاهتر از بالهایشان بود
نغمه در سکوت پیچیده بودن
میدانستن انگار قلب من
تاب نمیآورد ندیدن ماه را به شب
و امروز میدانی کبوتران چگونه غوغا میکنند
تا شاید در هجوم غوغایشان سکوت
نبودنت محو شود.
تیغ
برکش بر من
خون تلخ و غمآلودم را بریز
چهره سرخ عشقم را زرد کن
اما هیاهوی دلم را به حصار سکوت مهیا نکن
لیلا گودرزی
از آن
شب که چون ماه شدی
وصل شدی چون آرزوی محال
به تاریکی زندگانیام
چقدر نجیب تن به چاه دادهای
سر به هر چاه که میبرم که فریاد کنم
دلتنگی تلخ بعد رفتنت را
گویی به انتظار نشستهای تنهاییام را
هرگز نشد سر به زانوان تو
ستاره باران کنم
تاریکی غربتم را
اما همیشه مثل ماه
بر اوج بودی
و نیافت دستانم مهربانیات را
لیلا گودرزی