دوره‌گرد

یاد دارم در غروبی سرد سرد
می‌گذشت از کوچه ما دوره‌گرد

داد می‌زد: کهنه قالی می‌خرم
دسته‌دوم جنس عالی می‌خرم

کوزه و ظرف سفالی می‌خرم
گر نداری شیشه خالی می‌خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از او خواهرم دلگیر بود

بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود

صورتش دیدم که لک برداشته
دست خوش‌رنگش ترک برداشته

باز هم بانگ درشت پیرمرد
پرده اندیشه‌ام را پاره کرد

دوره‌گردم کهنه‌قالی می‌خرم
دسته‌دوم جنس عالی می‌خرم

کوزه و ظرف سفالی می‌خرم
گر نداری شیشه‌خالی می‌خرم

خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت: آقا سفره خالی می‌خرید؟

زنده‌یاد قیصر امین‌پور