صداقت

می‌شود روزی صداقت در زمین گسترده روید
در خیابان آب باران نادرستی را بشوید

می‌شود عدلی ببارد حق مظلومان بگیرد
ظالم از تختش بیفتد جای آن عادل نشیند

می‌شود مهری بتابد در دل یاران نشیند
بی‌وفایی‌ها بمیرد وعده‌ها پاینده ماند

می‌شود روزی که مردم خون یکدیگر نریزند
بخششی از راه بیاید دشمنی را چیره سازد

می‌شود چرتی بیاید این زبان‌ها را بگیرد
خوب گویی پشت صحبت راه غیبت را ببندد

می‌شود کنجی بگیریم راحتی بر چشم بینیم
چشم براه یار مانیم گوشه‌ای آرام گیریم

عینـدال (علی دوستی)

چهار سال

چهار ساله ندیدمش ولی هنوز تو قلبمه
چهار ساله شبانه روز توی فکر و خیالمه

تو کوچه و خیابونا وقتی که دارم راه میرم
فقط توی فکر اینم بتونم اونو ببینم

وقتی که اونو می‌بینم بهش بگم دوست دارم
بهش بگم عاشقتم بی تو دووم نمیارم

ساسان یوسف‌پور

مرا ببخش

مراببخش که دیر آمدی!
آن‌قدر دیر
که ناچار شدم
ترانه‌ات کنم
و به کاکل زیباترین کبوتران جهان سنجاق

***

و تو را
به نشانی تمام دل‌های نمناک
و شاعران غمناک
پست کنم

(تقدیم به: همسفر یوزپلنگان، بانو: پروانه نجدی)

حسن نجار - از کرمانشاه

گریه

گریه از چشم چاه چکیده است
از چوب خدا صدا
پلنگان مست زیر باران می‌خوانند
گریلاهای شاعر
در خون چکمه‌هاشان

.......

آه تن تکیده‌ی من!
مگر پرنده از جنگل چکیده است
یادهان از تنفس
که این گونه
یوزپلنگان بیوه
درآغوش ببر می‌گریند؟!

حسن نجار - از کرمانشاه، متولد تهران ۱۳۵۳

هوای وطن

مرغ دلم هوای وطن کرده است
او عزم خاک کوی پدر کرده است

از بس گرفته دل در هوای غریب
گویا بظلمت عالم سفر کرده است

هر بام که مرغ شبگیر بنالد به آن
حتما بخانه غریبی وطن کرده است

کبوتری که شب‌ها به لانه برگردد
از ماجرای شب تار حذر کرده است

مردی که دور ماند از کودکان عزیزش
تا قله‌های صبوری سفر کرده است

مرگ مسافر، همه شهادت نوشته‌اند
آری خدا به غریبان کرم کرده است

ای دل خموش که تو شمع انجمنی
این آتش درون به‌عالم خبر کرده است

کوی دوست کجا و دیار غریب کجا
این کبوتر هوای حرم کرده است

هوای روز وصل، دوای درد فراق
غریب دلش هوای وطن کرده است

حسنعلی عنابستانی - برزیل 89/4/24

قانون جنگ

یه وقتایی دلم از جنگ می‌گیره
چیزی نگم دق می‌کنه می‌میره

دنیا دیگه پر قانون جنگه
دست همه مرد و زنش تفنگه

یکی همش عاشق جنگ و مرگه
یکی میون بمب و دود و سنگه

یکی تو فکر بهترین سلاحه
در حالیکه اون یکی بی‌گناهه

ای کاش که جنگ میونمون نباشه
تو رگ و ریشه و خونمون نباشه

بمب و آتیش رو سرمون نباره
هیچکی رو مین پاهاشو جا نذاره

فرشته نوری

یادها

صبحگاهی بین قبرستان شهر
دفن خواهم شد کنار یادها

بانگ خواهم داد از گودال قبر
آه… یادم… می‌رود در بادها

خسته‌ام از بازی این روزگار
خسته از این مردم آدم‌نما

من که رفتم سمت یارم، بی‌قرار
آنکه می‌دانی مرا… یادم نما

در سحرگاهی از این دنیا رها
سوی قبرستان بیا، دامن کشان

با که هستم؟ آن همه مهر و وفا
وای… انگاری که رفت از یادشان

باغ من شد در زمستانِ قفس
مانده بر صوت هَزارم، برف‌ها

ای که بر جانم تویی مثل نفس
من امیرم… خفته‌ام از حرف‌ها

امیر بخشنده - استان تهران، نسیم شهر

در خانه‌ی چشمانت

در خانه‌ی چشمانت، خوش جلوه‌گری پیدا
زان جلوه نهادستی، در خانه‌ی ما غوغا

همراه تو گر باشد، روی خوش فردایم
ورنه تن افسرده، کی دم زند از فردا

در دامن عشق من، چون جشنی و سودایی
یاد تو سروری را، کرده به دلم برپا

با یک نگه تو شد، غمگینی ما مستی
چون صبح دل‌انگیزی، شب‌های دل تنها

از هرم نفس‌هایت، تا گرمی دستانت
شد تشنه‌ی هر آتش، دیوانه دل شیدا

در دامن تنهایی، گر بی تو بماند دل
هرگز نتوان ماند، از ما اثری برجا

همراه تو می‌مانم، گر با تو خطر باشد
عاشق شده‌ام عاشق، پروا نکنم پروا

با من تو اگر باشی، بر مه نتوان افتد
هرگز نگه هامون، با روی تو در شب‌ها

محسن نصیری (هامون) - دفتر: خاکستر عشق، 1386

هم‌بستگی

کاش می‌شد یک نفس همراه با جوی آبی می‌شدیم
از غم این خستگی پا و دست یک لحظه عاری می‌شدیم

کاش می‌شد یک دمی ما غرق در قطره آبی می‌شدیم
ورنه با سیلی خروشان و خشن ما غرق جذابی می‌شدیم

کاش می‌شد ما یه جاغرقی با درک و اصیلی می‌شدیم
غیر این بهتر که غرق در سیل بی‌رحم و شدیدی می‌شدیم

مهدی علی‌پور جاغرق

پنجره

آهسته برمی‌گردم
و به پنجره نگاه می‌کنم
تا شاید یکبار دیگه
رخسار دلارام تو را ببینم،
اما افسوس که تو رفتی
و خاطره توست پشت پنجره خیال پریشان من.

اسماعیل حاجی‌پور - 34 ساله از سلسله لرستان

یاد

یادت را در کنج طاقچه‌ی دلم گذاشتم
تا یادم نرود روزی صاحبخانه‌ی دلم تو بودی،
غافل از اینکه از دل برود هر آنکه از دیده رود...

اسماعیل حاجی‌پور - 34 ساله

غریبی

غریبی یعنی غم‌های دورون
غریبی یعنی برهنه تو زمستون

غریبی یعنی پاهای زخمی
مسافر مونده راه طولانی

غریبی آخر اندوه دنیاست
غریبی دیدن اشک یتیم‌هاست

چرا رسم زمانه بی‌وفا بود
چرا غصه فقط مال ماها بود

مگه ما آدم دنیا نبودیم
مگه ما بنده یکتا نبودیم؟

چرا رسم زمانه بی‌وفا بود
چرا غصه فقط مال ماها بود

محمد خاوری

جستجو

همچنان خواهم رفت
تا آخرین رمقی که در وجودم باقی مانده باشد
تا سحرگاهی برسم به تو که دلیل این جستجویی.

اسماعیل حاجی‌پور - 34 ساله

نگاهم کن

نگاهم کن نگاهی پنهانی
نگاهی پر از حس نهانی
نگاهی که رویاما بسازه
جنون در واژه‌ی شعرم بسازه
نگاهی بی‌ریا و بی‌ترحم
نگاهی گرم آروم با تبسم
نگاهم کن نگاهم کن نگاهم کن
به پا کن در دلم شورا غوغایی
بسوزون آتش عشق و شیدایی
نگاهم کن نگاهم کن تا عیان سازم
حاجت عشقی خدایی

رویا اصفهانی، 18 ساله

دلتنگ

دل من خانه‌ی توست
تو بزرگی، دل من نیز بزرگ
نازنینم! نکنی دلتنگم
که اگر تنگ شود، دل طوفان‌زده‌ام
تو به تنگ می‌آیی...

سونا بهرامی