تنها
به سیران میروی یا پیش مستان میروی
یا سوی جانان میروی باری خرامان میروی
در پیش
چوگان قدر گویی شدم بیپا و سر
برگیر و با خویشم ببر گر سوی میدان میروی
از
شمس تنگ آید ترا مه تیره رنگ آید ترا
افلاک تنگ آید ترا گر بهر جولان میروی
بس
نادره یار آمدی بس خواب دلدار آمدی
بس دیر و دشوار آمدی بس زود و آسان میروی
ای
دلبر خورشیدرو وی عیسی بیمارجو
ای شاد آن قومی که تو در کوی ایشان میروی
تو سر
به سر جانی مگر یا خضر دورانی مگر
یا آب حیوانی مگر کز خلق پنهان میروی
ای
قبله اندیشها شیر خدا در بیشها
ای رهنمای پیشها چون عقل در جان میروی
گه
جام هش را میبرد پرده حیا برمیدرد
گه روح را گوید خرد: چون سوی هجران میروی
هجران
چه هرجا که تو گردی برای جستوجو
چون ابر با چشمان تر با ماه تابان میروی
مولوی، دیوان شمس - ترجیعات