تو که یک گوشه چشمت...

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

نیست دیگر به خرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد

حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد

پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد

آنکه بر دامن احسان تو اش دسترسی است
به دهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد

زنگ چل ساله آیینه ما گرچه بسی است
آتشی همدم ما کن که به یک‌دم ببرد

رنج عمری همه هیچ است اگر وقت سفر
رخ نماید که مرا با دل خرم ببرد

من ندانم چه نیازی است تو را با همه قدر
که غمت دل ز پریزاده و آدم ببرد

جان فدای دل دیوانه که هر شب بر توست
کاش جاوید بدان کوی مرا هم ببرد

من ننالم ز تو، لیکن نه سزا هست کسی
درد با خود ز در عیسی مریم ببرد

ذکر من نام دلارای حبیب است عماد
نیست غم دوست اگر نام مرا کم ببرد

عماد خراسانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد