یادها

صبحگاهی بین قبرستان شهر
دفن خواهم شد کنار یادها

بانگ خواهم داد از گودال قبر
آه… یادم… می‌رود در بادها

خسته‌ام از بازی این روزگار
خسته از این مردم آدم‌نما

من که رفتم سمت یارم، بی‌قرار
آنکه می‌دانی مرا… یادم نما

در سحرگاهی از این دنیا رها
سوی قبرستان بیا، دامن کشان

با که هستم؟ آن همه مهر و وفا
وای… انگاری که رفت از یادشان

باغ من شد در زمستانِ قفس
مانده بر صوت هَزارم، برف‌ها

ای که بر جانم تویی مثل نفس
من امیرم… خفته‌ام از حرف‌ها

امیر بخشنده - استان تهران، نسیم شهر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد