میخواهم
چشمان دزدت را
در قاب و زندان نگاهم حبس کنم!
جرمشان سنگین است،
دلم را دزدیدهاند!
فریبا فوقانی
زندگی
رویا نیست، زندگی زیباییست
میتوان بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی
میتوان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
میتوان از میان فاصلهها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصلههاست!
حمید مصدق
لبخند
بزن...
برآمدگی گونههایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند؛
گاه قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند.
ﺑﺎﺭﺍن
ﺑﻬﺎﻧﻪﺍی ﺑﻮﺩ
ﻛﻪ ﺯﻳﺮ ﭼﺘﺮ ﻣﻦ،
ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎی ﻛﻮﭼﻪ ﺑﻴﺎیی.
ﻛﺎﺵ
ﻧﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﻣﻰﺁﻣﺪ!