جان

هستی به دلم، به دل که نه، در جانی
در جان منی و در دلم می‌مانی

جرم

می‌خواهم چشمان دزدت را
در قاب و زندان نگاهم حبس کنم!
جرمشان سنگین است،
دلم را دزدیده‌اند!

فریبا فوقانی

سنگین

هوایت چه دستان سنگینی دارد...
امروز که به سرم زد فهمیدم!

گرما

گرما یعنی...
نفس‌های تو، دست‌های تو، آغوش تو؛
من به خورشید ایمان ندارم...

ماه

ماه همیشه پشت ابر نمی‌ماند؛
گاهی پشت پلک‌های تو،
روی شانه من به خواب می‌رود...

فدا شدن

ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ چشمانت ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ می‌کند؛
ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ می‌کنی ﭼﻨﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ‌ﻟﺮﺯﺩ،
ﮐﻪ ﺣﺲ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎست
ﻓﺪﺍ ﺷﺪﻥ،
ﺑﺮﺍﯼ چشم‌هایی ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.

صیاد

عجب آن نیست که آهوی دلم صید تو شد
عجب آن است که من عاشق صیاد شدم

نگران

ذوق یک لحظه وصال تو به آن می‌ارزد
که کسی تا به قیامت نگران بنشیند...

دوستی

دوستی رو از زنبور یاد نگرفتم که وقتی از گلی جدا می‌شه می‌ره سراغ گلی دیگه؛
دوستی رو از ماهی یاد گرفتم که وقتی از آب جدا می‌شه می‌میره.

همیشه

لحظه‌هایی هست که دلم واقعا برایت تنگ می‌شود؛
من اسم این لحظه‌ها را "همیشه" گذاشته‌ام.

بی‌انصافی

در دیاری که تو آنجا باشی،
بودن آنجا کافی‌ست.
آزوهای دگر،
اوج بی‌انصافی‌ست.

خنده

تمام خستگی‌هایت را یکجا می‌خرم...
تو فقط قول بده صدای خنده‌هایت را به کسی نفروشی.

زندگی

زندگی رویا نیست، زندگی زیباییست
می‌توان بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی
می‌توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می‌توان از میان فاصله‌ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله‌هاست!

حمید مصدق

لبخند

لبخند بزن...
برآمدگی گونه‌هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند؛
گاه قوسی کوچک می‌تواند معماری یک سازه را عوض کند.

باران

ﺑﺎﺭﺍن
ﺑﻬﺎﻧﻪ‌ﺍی ﺑﻮﺩ
ﻛﻪ ﺯﻳﺮ ﭼﺘﺮ ﻣﻦ،
ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎی ﻛﻮﭼﻪ ﺑﻴﺎیی.
ﻛﺎﺵ
ﻧﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﻣﻰ‌ﺁﻣﺪ!