با تو قدم زدن را آنقدر دوست دارم که به جای خانه برای عشقمان جاده خواهم ساخت.
جا برای من گنجشک زیاد است ولی؛ به درختان خیابان تو عادت دارم...
آهسته به یادت هستم؛ نمیشود فریاد زد؛ مردم این زمانه بد حسودند...
ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﮐﻮچکم فرﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ میکنی ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻧﺎیبﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪﺍﯼ؛ ﮐﺴﯽ نمیداند ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ بهترین ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺍﺷﺘﻦ!
تو را دوست دارم بی آنکه علتش را بدانم، محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا.
آلفونس دولامارتین
شیشه پنجره را باران شست؛ ز دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
حمید مصدق