محاسبه

هر که خیانت ورزد، پشتش از حساب بلرزد، و آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است.

سعدی

پادشاه

ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

سعدی

سخن

هرکه سخن نسنجد، از جوابش برنجد.

سعدی

نثار

زمین را از آسمان نثار است و آسمان را از زمین غبار.

سعدی

بحر فکر

تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام
چون در نماز استاده‌ام گویی به محرابم دری
گر رفته باشم زین جهان بازآیدم رفته روان
گر همچنین دامن‌کشان بالای خاکم بگذری

سعدی

تواضع

گدا گر تواضع کند خوی اوست
ز گردن فرازان تواضع نکوست
اگر زیردستی بیفتد چه خاست؟
زبردست افتاده مرد خداست

سعدی

قامت

نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر.

سعدی

هنر

هنر، چشمه زاینده است و دولت پاینده.

سعدی

برادر

برادر، که دربند خویش است، نه برادر و نه خویش است.

سعدی

دلبستگی

هر چه نپاید، دلبستگی را نشاید.

سعدی

افتاده

چو استاده‌ای دست افتاده گیر.

سعدی