بیقرار
توام و در دل تنگم گلههاست
آه! بیتاب شدن عادت کمحوصلههاست
مثل
عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان
با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچلههاست
بی تو
هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست
باز میپرسمت
از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئلههاست
فاضل نظری
مرگ
در قاموس ما از بیوفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصهی
فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشورگشایی بهتر است
تشنگانِ
مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد
ای عقل معاشاندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی ناآشنایی بهتر است
فهم این
رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
هر کسی
را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو میگشایی بهتر است
کاش
دست دوستی هرگز نمیدادی به من
«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است
فاضل نظری