حیف نون سرشو میکنه تو بهشت میگه: آب داغ میخواین؟! میگن: نه. میگه: باشه، پس من یه دونه موز برداشتم!
زن:
عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا میخوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟
شوهر: آره، خوب یادمه، گفتم: میخوام یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم.
زن: خوب، پس چی شد؟
شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه...
زن: کیو خوشبخت کردی؟
شوهر: همون بیچارهای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه!
طرف پدرش تو بستر مرگ بوده، میگه بیا بشین کنارم کارت دارم. بعد یه چوب میده دست پسرش. پسره هم که میخواسته ذکاوتش رو نشون بده قبل از حرف زدن پدرش چوب رو میشکنه. پدره سکته میکنه، درجا میمیره. مادرش میگه خاک بر سرت! این ساز نی از هفت نسل قبل دست به دست به پدرت رسیده بود!
زندگی حواسش را جمع میکند تا ببیند تو چه دوست داری تا دقیقا همان را از تو بگیرد!
ویلیام شکسپیر
مسیر شادمانی در درون است نه بیرون، از این رو به آنچه داریم مربوط نمیشود، بلکه به آنچه هستیم بستگی دارد.
جبران خلیل جبران
یادها
رفتند و ما هم میرویم از یادها،
کی پر کاهی بماند در میان بادها...
لبخند
بزن...
برآمدگی گونههایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند؛
گاه قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند.