هیچچیز رو چشم بسته نپذیرید! حتی سخنان بزرگان را، مثلا: «سحرخیز باش تا کامروا شوی» دروغه باور نکنین. دور و بر ما، سحرخیزها یا نانوا شدن یا کلهپز!
میگویند
ﺷﯿﺸﻪﻫﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ...
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺨﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﯼ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﯾﺴﺖ؛
ﯾﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﻧﻮﺷﺘﻢ: ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﺎﺯﻡ ﮔﺮﯾﺴﺖ!
ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ: ﺳﻼﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﯿﺸﻪ قربونت بشم؟!
ﺑﺎﺯ ﮔﺮﯾﺴﺖ، ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﻗﺎﻃﯽ ﺩﺍﺭﻩ!!
پیرزنه دید عزراییل داره میاد، از ترس رفت تو مهد کودک نشست پیش بچهها و شروع کرد به پفک خوردن! عزراییل نشست پیشش گفت چکار میکنی؟ پیرزنه با صدای بچگانه گفت: قاقا میخورم! عزراییل گفت پس بخور که میخوایم بریم دده!
در
فروبستهترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!
بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پر کاه از سر راه بردار!
وه چه نیروی شگفتانگیزیست
دستهایی که به هم پیوستهست.
فریدون مشیری
گل
گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دنیا را
علف هرزه کین پوشاندهست...
حمید مصدق
میان
خواب و بیداری
سمند خاطراتم پای میکوبد
به سوی روزگار کودکی
دوران شور و شادمانیها
خوشا آن روزگار کامرانیها...
حمید مصدق
خواب
رویای فراموشیهاست
خواب را دریابم،
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم،
و ندایی که به من میگوید:
گرچه شب تاریک است
"دل قوی دار"
سحر نزدیک است...
حمید مصدق
زندگی
رویا نیست، زندگی زیباییست
میتوان بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی
میتوان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
میتوان از میان فاصلهها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصلههاست!
حمید مصدق
اگر به وسط این دایره به مدت ۲ دقیقه خیره گردید بهتدریج خواهید دید که هالهای آبی رنگ پیرامون دایره شروع به درخشیدن میکند. سپس بهتدریج چشمانتان را از صفحه مونیتور فاصله دهید تا هاله بزرگتر گردد.