هر
آشنایی تازه، اندوهی تازه است...
مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان.
هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است.
زندهیاد نادر ابراهیمی
ﺑﺎﺭﺍن
ﺑﻬﺎﻧﻪﺍی ﺑﻮﺩ
ﻛﻪ ﺯﻳﺮ ﭼﺘﺮ ﻣﻦ،
ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎی ﻛﻮﭼﻪ ﺑﻴﺎیی.
ﻛﺎﺵ
ﻧﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﻣﻰﺁﻣﺪ!
کهن
شود همهکس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
گرَم جواز نباشد به پیشگاه قبولت
کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت
سعدی
اگر به دایره میانی خیره بشوید، پس از چند ثانیه خواهید دید که بهتدریج سایههای اطراف آن ناپدید میشوند.
سلسله
موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر
بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر
برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی
عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
مایه
پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشده
پایبند گردن جان در کمند
زهره گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک
ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ
برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر
بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که
به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی
از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
سعدی