خدا

همه را صدا زدم جز خدا؛
هیچ‌کس جوابم را نداد جز خدا...

خیال

یه قانون مهم هست که می‌گه:
همیشه اونی که تو خیالته، بی‌خیالته!

اشک

اشک‌هایم که سرازیر می‌شوند،
دیری نمی‌پاید که قندیل می‌بندند؛
عجیب سرد است هوای نبودنت...

دریا

من از دریا نمی‌ترسم تا وقتی پیش من باشی؛
من سال‌ها قبل در تو غرق شدم

پل

ارزشت برایم آنقدر هست که برایت پل عبور شوم؛
حتی اگر نگاهت به زیر پایت نیفتد.

قرار

قرارمان فصل انگور
شراب که شدم بیا
تو جام بیاور من جان
جام را خالی از جان کن
هراسی نیست...
فقط تو خوش باش
همین مرا کافیست...

غروب

کاش هر روز جمعه بود،
و دلتنگی‌هایم را
گردن غروبش می‌انداختم...

ماه

دلتنگم؛
مثل ماه
که بدون نیمه‌اش،
هر شب لاغرتر می‌شود...

حس

دلتنگی یک حس کشنده‌ی لذت‌بخش است؛
مثل لیسیدن عسل از لبه‌ی شکسته‌ی لیوان...

جان

هستی به دلم، به دل که نه، در جانی
در جان منی و در دلم می‌مانی

جرم

می‌خواهم چشمان دزدت را
در قاب و زندان نگاهم حبس کنم!
جرمشان سنگین است،
دلم را دزدیده‌اند!

فریبا فوقانی

سنگین

هوایت چه دستان سنگینی دارد...
امروز که به سرم زد فهمیدم!

گرما

گرما یعنی...
نفس‌های تو، دست‌های تو، آغوش تو؛
من به خورشید ایمان ندارم...

ماه

ماه همیشه پشت ابر نمی‌ماند؛
گاهی پشت پلک‌های تو،
روی شانه من به خواب می‌رود...

فدا شدن

ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ چشمانت ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ می‌کند؛
ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ می‌کنی ﭼﻨﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ‌ﻟﺮﺯﺩ،
ﮐﻪ ﺣﺲ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎست
ﻓﺪﺍ ﺷﺪﻥ،
ﺑﺮﺍﯼ چشم‌هایی ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.