دلربایی

مرگ در قاموس ما از بی‌وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

قصه‌ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشورگشایی بهتر است

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

باشد ای عقل معاش‌اندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی ناآشنایی بهتر است

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو می‌گشایی بهتر است

کاش دست دوستی هرگز نمی‌دادی به من
«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است

فاضل نظری

هست، نیست

گر تو پنداری دلم را جز تو یاری هست، نیست
یا غمم را غیر یادت غمگساری هست، نیست

گر بگویم، سینه از دست تو پرخون نیست، هست
ور بپرسی کز تو، در خاطر غباری هست، نیست

از دو صد فرسنگ ره، الهام می‌باری به من
مهربان‌تر از تو در دنیا نگاری هست؟ نیست

پیش تیرت گر بگویی دیده بر هم زد، نزد
شیر چشمت را به از این دل شکاری هست، نیست

گر کسی گوید که در دنیا به دوش زندگی
سخت و سنگین‌تر ز هجر یار باری هست، نیست

دوست شاد است از من و دشمن پریشان، مرد را
در جهان بالاتر از این افتخاری هست، نیست

ابوالقاسم لاهوتی

طلب عشق

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم

جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه از غیر خطا هست، خطایی نکنیم

یاور خویش بدانیم خدایاران را
جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
تا بهاران نرسیده‌ست هوایی نکنیم

گله هرگز نبود شیوه دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

و به هنگام نیایش سر سجاده عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم

هوروش نوابی

تار مو

کچل شدم اما چیزی ندیدم، پس چه شد آن دنیایی را که می‌گفتی به‌هم می‌ریزم اگر یک تار مویت کم شود؟

خوب

حالم خوب است؛
درست مثل پدربزرگ که می‌گفت خوبم و مرد...

فرصت

سلامتی اون مادری که حلقه ازدواجش رو فروخت تا بچه‌ش بتونه درس بخونه؛
اما حالا آقای دکتر فرصت نمی‌کنه یه سر به مادر پیرش تو خونه‌ی سالمندان بزنه...

اتفاق

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ!
ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ به‌خاطرم ﺗﻌﻄﯿﻞ می‌شود؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ می‌شود؛
ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ می‌شود؛
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ می‌شود.

ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ می‌شود؛
ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ شکسته‌تر؛
ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ؛
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ می‌شود.

ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ!
هِه!
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ‌ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می‌برﺩ!
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ؛
ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ‌ﺍﻡ می‌گوید
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ می‌ریزد!

ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﻣﻦ می‌مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ‌ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می‌ماند...

زنده‌یاد حسین پناهی

خنده

خنده‌ات رو به همه بده، ولی لبخندت رو به یه نفر
عشقت رو به همه بده، ولی وجودت رو به یه نفر
بذار همه عاشقت باشن، ولی خودت عاشق یه نفر باش.

گرگ

ﺑﺎ گرگ‌ها ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐﻦ!
ﭼﻮﻥ ﺗﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ، ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺴﺎن‌ها ﺗﺎ ﺳﯿﺮ می‌شوند ﺧﯿﺎﻧﺖ می‌کنند؛
گرگ باش، مغرور! می‌خواهی خنجری بزنی از روبه‌رو بزن؛
مثل گرگ تعصب داشته باش، مثل گرگ حتی به شیر هم رحم نکن؛
مثل گرگ رو در رو حق بگیر، به مانند گرگ باش دشمن را بدر؛
در برابر سگان ولگرد بی‌تفاوت باش، آن‌ها با پارس کردن‌های بیهوده زنده‌اند؛
گرگ باش، زوزه‌ی گرگ از تنهاییست، ولی گرگ‌ها دسته‌جمعی زوزه می‌کشند؛
در دنیای گرگ‌ها اعتماد یعنی مرگ، با همه باش اما تنها!

ایمان

هیچ بچه‌ای نگران وعده بعدی غذاش نیست،
چون به مهربونی مادرش ایمان داره؛
ای کاش ما هم با همون آرامش به خدامون ایمان داشتیم.

نگاه

شیر برای اثبات قدرتش،
نیاز به جنگیدن با هر شغال و کفتاری ندارد؛
همان نگاهش کافیست...

بهانه

"رفتن"!
رفتن که بهانه نمی‌خواهد،
یک چمدان می‌خواهد از دلخوری‌هاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشی‌هاى انکار شده...
رفتن که بهانه نمی‌خواهد وقتى نخواهى بمانى، با چمدان که هیچ بى‌چمدان هم می‌روى!

"ماندن"!
ماندن اما بهانه مى‌خواهد،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ‌هاى دوست‌داشتنى،
دوستت‌دارم‌هایى که مى‌شنوى اما باور نمى‌کنى،
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین...

وقتى بخواهى بمانى،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى‌اش مى‌کنى و باز هم می‌مانى...
می‌مانى و وقتى بخواهى بمانى، نم باران را رگبار مى‌بینى و بهانه‌اش مى‌کنى براى نرفتنت!

آرى،
آمدن دلیل مى‌خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هیچ‌کدام...

سهراب سپهرى

دنیا

گفت: دوستت دارم
گفتم: چقدر؟
گفت: یه دنیا
وقتی رهایم کرد پرسیدم: مگه یه دنیا دوستم نداشتی؟
لبخندی زد و گفت: دنیا دو روزه.

کاش

کاش داشتنت
به راحتی دوست‌داشتنت بود...

عجیب

همیشه ابرها می‌بارند ولی انسان‌ها ستاره‌ها را دوست دارند؛
چه موجودات عجیبی! این همه گریه را به چشمکی می‌فروشند...