زبان
کرد شخصی به غیبت دراز
بدو گفت دانندهای سرفراز
که یاد کسان پیش من بد مکن
مرا بدگمان در حق خود مکن
سعدی
شنیدم
که دزدی درآمد ز دشت
به دروازه سیستان برگذشت
بدزدید بقال از او نیم دانگ
برآورد دزد سیهکار بانگ:
خدایا تو شبرو به آتش مسوز
که ره میزند سیستانی به روز
سعدی - بوستان
گرگه
میره دم خونه شنگول منگول در میزنه،
یه دفعه خرسه گریهکنون میاد بیرون میگه:
بابا تو ما رو کشتی، الان اینا ۲۰ ساله از اینجا رفتن! ولمون کن دیگه!
مرا بیوفا
خطاب میکنند،
اما ای کاش میگفتند:
من بیوفای کدام انسان باوفایی بودم؟
کاش
انسانها همانقدر که از ارتفاع میترسیدند،
کمی هم از پستی هراس داشتند،
آنوقت دنیا مثل یه دشت زیبا میشد...
یادمان
باشد:
وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم
در برابرش مسوولیم؛
در برابر اشکهایش، شکستن غرورش،
لحظههای شکستننش در تنهایی
و لحظههای بیقراریش.
و اگر یادمان برود،
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد داد.
علاج
واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت سد نشاید بست
سعدی
چون
ما و شما مقارب یکدگریم
به زان نبود که پرده هم ندریم
ای خواجه تو عیب من مگو تا من نیز
عیب تو نگویم که یک از یک بتریم
سعدی
آن کیست
که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تاخیری هست
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گو رخت منه که بار میباید بست
سعدی
چو
رنج برنتوانی گرفتن از رنجور
قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
هزار شربت شیرین و میوه مشموم
چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار
سعدی
سخن
گفته دگر باز نیاید به دهن
اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن
که چرا گفتم و اندیشه باطل باشد
سعدی
گر
خردمند از اوباش جفایی بیند
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
سنگ بیقیمت اگر کاسه زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
سعدی