الهی
سینهای ده آتشافروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
وحشی بافقی
غلام
همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
حافظ
یکرنگی
و بوی تازه از عشق بگیر
پرسوزترین گدازه از عشق بگیر
در هر نفسی که میتپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر
مصطفی علیپور
هر پریشانی
که در هر دو جهان
هست و خواهد بود از یک موی توست
هر کجا در هر دو عالم فتنهای است
ترکتاز طره هندوی توست
عطار نیشابوری
آواز
خوش هَزار تقدیم تو باد
سرسبزترین بهار تقدیم تو باد
گویند که لحظهایست روییدن عشق
آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد
وحید امیری
هرچند
که از آینه بیرنگتر است
از خاطر غنچهها دلم تنگتر است
بشکن دل بینوای ما را ای عشق
این ساز شکستاش خوش آهنگتر است
سید حسن حسینی
سخن
در صلاح است و تدبیر و خوی
نه در اسب و میدان و چوگان و گوی
تو با دشمن نفس همخانهای
چه در بند پیکار بیگانهای؟
سعدی
طواف
کعبه دل کن اگر دلی داری
دل است کعبه معنی تو گل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که تا به واسطه آن دلی به دست آری
مولوی
راهیست
راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ
من
درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
مولوی
هرکس
به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند
ناهید یوسفی
دلم
از این خرابیها بود خوش زانکه میدانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد
ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدار علم چون کاوهی حداد میگردد
محمد فرخی یزدی
از هر
چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روحپرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
سعدی
سوت و
کورم شوق و شورم مرده است
غم نشاطم را به یغما برده است
عمر ما در کوچههای شب گذشت
زندگی یکدم به کام ما نگشت
فریدون مشیری
از
خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم شد از لطف رب
بیادب، تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
مولوی