باز آی
که چون برگ خزانم رخ زردی است
با یاد تو دمساز دل من دم سردی است
گر رو به تو آوردهام از روی نیازی است
ور دردسری میدهمت از سر دردی است
مهرداد اوستا
گه
ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنهپرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
محمدرضا شفیعی کدکنی
هزار
جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیده شب زندهدار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
حافظ
تا با
غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که اینبار افتاد
مولوی
در جهان هرگز مشو مدیون احساس کسی
تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهرشناس قابلی
شاعر؟
خوش
بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیهروی شود هر که در او غش باشد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
حافظ
چنین
است رسم سرای فریب
گهی بر فراز و گهی بر نشیب
یکی را برآرد به چرخ بلند
یکی را کند خوار و زار و نژند
فردوسی
نیست
بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
حافظ
ما
عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
عماد خراسانی
با
چون منی نازکخیال، ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال، اما چه زیبا میکنی
ای غم بگو از دست تو، آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم، ما را تو پیدا میکنی
شهریار
طاعت
از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
شب، چو خورشید جهانتاب نهان از نظر است
طی این مرحله با نور مهی باید کرد
عبدالوهاب نشاط اصفهانی
قومی
به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فیالجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
حافظ
تا دل
به مهرت دادهام در بحر فکر افتادهام
چون در نماز استادهام گویی به محرابم دری
گر رفته باشم زین جهان بازآیدم رفته روان
گر همچنین دامنکشان بالای خاکم بگذری
سعدی
اندر
دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولوی
مرا
عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چو گل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
حافظ