آرام

آرامم... مثل مزرعه‌ای که تمام محصولش را ملخ‌ها خورده‌اند؛
دیگر نگران داس‌ها نیستم.

شهر

برای مردم غمگین زندگی در شهر آسان‌تر است؛
در شهر شخص می‌تواند صدسال زندگی کند، بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی‌وقت پیش تبدیل به خاک شده است...

گنجشک

گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت: من همیشه باهات می‌مونم...
و گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد!
گنجشک کوچولو گفت: من واقعا عاشقتم...
اما گنجشک توی اتاق باز هم نگاش کرد.

امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت شیشه‌ی اتاقم یخ زده!
اون هیچ‌وقت نفهمید گنجشک توى اتاقم چوبی بود!

حکایت بعضی از ماهاست، خودمونو نابود می‌کنیم واسه آدمایِ چوبى؛
کسایی که نه می‌بیننمون، نه صدامونو می‌شنون...

شانس

روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت: ازکجا معلوم؟! فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش‌شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم؟! پسر پیرمرد از روی یکی از اسب‌ها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم؟! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند، به‌جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند: چقدر خوش‌شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم؟!...

زندگی پر از خوش‌شانسی‌ها و بدشانسی‌های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی‌های امروزتان مقدمه خوش‌شانسی‌های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟!!

فقر

یک هنرمند ثروتمند نمی‌تواند فقر را نقاشی کند.

بغض

ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻐﺾ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﻬﺶ نزدیک‌تر ﺑﺸﯿﺪ؛
ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻐﺾ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﺯﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.

آب یخ

از آش روزگار چنان دهانم سوخت،
که از ترس "آب یخ" را هم فوت می‌کنم!

جوانی

کاش پایگاهی بنام پایگاه اهدای جوانی وجود داشت؛
تا جوانیم را به کسی اهدا کنم که جوانیش را به پای من ریخت.
شرمندتم مادر...

درد

حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن...!
می‌دانی،
هر قلبی دردی دارد...
فقط نحوه‌ی ابراز آن متفاوت است!
برخی آن را در چشمانشان پنهان می‌کنند؛
و برخی در لبخندشان...!

مرحوم خسرو شکیبایی

رفیق

رفیق رو دو جا میشه شناخت...
1. تو جمعی که جنس مخالف حضور داشته باشه؛
2. تو جمعی که رفیقای رفیقت باشن.
تو این دو جمع اگه تنها نموندی رفیق خوبی داری، اگرم تنها موندی اون رفیقو بنداز دور.

آه

افسوس
آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می‌کنیم؛
آن زمان که دوستمان دارند لجبازی می‌کنیم؛
و بعد...
برای آنچه از دست رفته آه می‌کشیم.

آوار

بی‌پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی،
که قرار بود تکیه‌گاهت باشد...

عادت

ساکنان دریا بعد از مدتی صدای امواج را نمی‌شنوند؛
عجب تلخ است، قصه‌ی عادت...

پسر

کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می‌نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش‌آور بود، آن هم به سه دلیل؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می‌کشید و سوم - که از همه تهوع‌آورتر بود - اینکه در آن سن و سال، زن داشت!

چند سالی گذشت، یک روز که با همسرم از خیابان می‌گذشتیم، آن پسر قوی‌هیکل ته کلاس را دیدم در حالی‌که خودم زن داشتم، سیگار می‌کشیدم و کچل شده بودم.

دکتر علی شریعتی

تار مو

کچل شدم اما چیزی ندیدم، پس چه شد آن دنیایی را که می‌گفتی به‌هم می‌ریزم اگر یک تار مویت کم شود؟